...
روایت ایران و تاریخ معاصرش!
دسته بندی و گروهگرایی به شاخص هویتی ما مبدل شده است. هیچ کس حاظر نیست به اندازه بند انگشتی از موضع سفت و سخت عقیدتی خود بخاطر منافع دیگران کوتاه بیاید. هر ایرانی امروز علاوه بر اینکه برای بقای خود و خانواده اش صبح تا نیمه های شب دنبال تکه نانی باید بدود، خود را چنان در دایره علوم اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی و غیره گرفتار کرده و مرکزیت خود را باور دارد که پنداری هر یک از ما به محوری بدل شده ایم که جهان بدور ما میچرخد و بس!
آن حکایت (اگر دو ایرانی با هم به اشتراک نظر برسند حزب تشکیل میدهند و وقتی سه نفر شدند انشعاب میکنند( را همه بیاد داریم. این چه دردیست که گریبان ما ایرانیان را گرفته و تا نقطه انهدام آراممان نمیگذارد؟ چرا هیچ کسی به فکر فردای میهن خود نیست؟ از چیست که ما اینچنین معرفت اجتماعی را فراموش کرده ایم و هر کس سر به لاک خود فرو نهاده است و چشم به زیر پای خود دوخته دارد؟ تعادل به مفهوم اخص کلمه را در چه برهه ای از تاریخ از دست داده ایم که اینچنین بی پروا و نا آگاه زیر پرچمهای رنگارنگی که برای ما به اهتزاز در می آورند خیمه میزنیم؟
انبوه انبوه گرد هم آمده و جاوید شاه میگفتیم، گروه گروه به هم پیوستیم و مرگش را خواستار شدیم! تا آخوندی بنام خمینی با وعده های دروغین سر و کله اش پیدا شد، در ماه پی رویت جمالش گشتیم و چون دستان خون آلودش از آستین عدالت اسلامی بیرون زد،از چشممان افتاد و باز دنبال پرچمی دیگر گشتیم.
اکنون دیگر شده حکایت: هر دم از این باغ بری می رسد! متقلبین و مستکبرین و غاصبان مال و جان و ناموس مردم که به نام اسلام هر گند و کثافتی را بخورد این ملت میدهند، نه با تعارف و صلوات و نه با استغاثه و التماس حقی را که از این ملت غصب کرده اند، به آسانی باز پس نخواهند داد. نارضایتی ملت از نه تنها عملکرد این جرثومگان تاریخ، بلکه نفس وجودیشان بر همگان واضح و روشن است، البته آنعده قلیل ساندیس خورها و دور بشقاب لیسان حسابشان از اکثریت این مردم جداست. مردم ناراضی در هیچ جامعه ای به انشاالله و ماشاالله دل نمی بندند مگر مردم این آب و خاک که تا خرخره در منجلاب خرافات و لاطائلات آخوندی گرفتار شده اند. انقلاب ، شما بخوانید افتضاح اسلامی ۵۷ هیچ سودی برای این مردم نداشته است. از جنگ و کشت و کشتار اکراد، ترکمن و بلوچ گرفته تا ضایعات جنگ هشت ساله. از ورشکستگی اقتصادی گرفته تا به بی آبرویی و بی اعتباری بین المللی. صحبت اعدام و سنگسار و تجاوز و غصب اموال و غیره هم به کنار، فرصت تامل و اندیشیدن را نیز از این مردم گرفته اند و مردم ناراضی و پراکنده به رنگ رضایت داده است! آنهم رنگ سبزی که پرچم آن هر از چندگاهی و آنهم پراکنده و ناهمگون به اهتزاز در می آید و سپس در پستوی خانه ای و بپاس مصلحت نظام به اختفا می نشیند. خدا نکند کسی سخنی از این ناهمگونی بکیان بیاورد، چرا که همانهایی که به تماشای رخسار امامشان در ماه ایستاده و اصرار به یقین میکردند، اینک نیز به حقانیت جریانی سینه جر می دهند که از فردای آن و نیت صادقانه آن ناآگاهند. قانون اساسی که مردم بزرگوار این دیار را صغیر و ابله می انگارد مورد قبولشان است و حکومت آخوندهای فیضیه را پاس میدارند و از دیگر سوی سخن از حق و حقوق مردم میزنند. سایتهای معتبری چون بالاترین به محض اشاره کوچکی به نام یکی از این پرچمداران سبز از ذوق و اشتیان به آستانه انفجار میرسند و چون سوال ساده ای طرح شود، تمام نیروهایشان به تکفیر اتحاد می بندند و الخ...
اینک سوال من: براستی چه کسی آتش بیار این معرکه سیاسی میهنمان است؟
روایت ایران و تاریخ معاصرش!
دسته بندی و گروهگرایی به شاخص هویتی ما مبدل شده است. هیچ کس حاظر نیست به اندازه بند انگشتی از موضع سفت و سخت عقیدتی خود بخاطر منافع دیگران کوتاه بیاید. هر ایرانی امروز علاوه بر اینکه برای بقای خود و خانواده اش صبح تا نیمه های شب دنبال تکه نانی باید بدود، خود را چنان در دایره علوم اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی و غیره گرفتار کرده و مرکزیت خود را باور دارد که پنداری هر یک از ما به محوری بدل شده ایم که جهان بدور ما میچرخد و بس!
آن حکایت (اگر دو ایرانی با هم به اشتراک نظر برسند حزب تشکیل میدهند و وقتی سه نفر شدند انشعاب میکنند( را همه بیاد داریم. این چه دردیست که گریبان ما ایرانیان را گرفته و تا نقطه انهدام آراممان نمیگذارد؟ چرا هیچ کسی به فکر فردای میهن خود نیست؟ از چیست که ما اینچنین معرفت اجتماعی را فراموش کرده ایم و هر کس سر به لاک خود فرو نهاده است و چشم به زیر پای خود دوخته دارد؟ تعادل به مفهوم اخص کلمه را در چه برهه ای از تاریخ از دست داده ایم که اینچنین بی پروا و نا آگاه زیر پرچمهای رنگارنگی که برای ما به اهتزاز در می آورند خیمه میزنیم؟
انبوه انبوه گرد هم آمده و جاوید شاه میگفتیم، گروه گروه به هم پیوستیم و مرگش را خواستار شدیم! تا آخوندی بنام خمینی با وعده های دروغین سر و کله اش پیدا شد، در ماه پی رویت جمالش گشتیم و چون دستان خون آلودش از آستین عدالت اسلامی بیرون زد،از چشممان افتاد و باز دنبال پرچمی دیگر گشتیم.
اکنون دیگر شده حکایت: هر دم از این باغ بری می رسد! متقلبین و مستکبرین و غاصبان مال و جان و ناموس مردم که به نام اسلام هر گند و کثافتی را بخورد این ملت میدهند، نه با تعارف و صلوات و نه با استغاثه و التماس حقی را که از این ملت غصب کرده اند، به آسانی باز پس نخواهند داد. نارضایتی ملت از نه تنها عملکرد این جرثومگان تاریخ، بلکه نفس وجودیشان بر همگان واضح و روشن است، البته آنعده قلیل ساندیس خورها و دور بشقاب لیسان حسابشان از اکثریت این مردم جداست. مردم ناراضی در هیچ جامعه ای به انشاالله و ماشاالله دل نمی بندند مگر مردم این آب و خاک که تا خرخره در منجلاب خرافات و لاطائلات آخوندی گرفتار شده اند. انقلاب ، شما بخوانید افتضاح اسلامی ۵۷ هیچ سودی برای این مردم نداشته است. از جنگ و کشت و کشتار اکراد، ترکمن و بلوچ گرفته تا ضایعات جنگ هشت ساله. از ورشکستگی اقتصادی گرفته تا به بی آبرویی و بی اعتباری بین المللی. صحبت اعدام و سنگسار و تجاوز و غصب اموال و غیره هم به کنار، فرصت تامل و اندیشیدن را نیز از این مردم گرفته اند و مردم ناراضی و پراکنده به رنگ رضایت داده است! آنهم رنگ سبزی که پرچم آن هر از چندگاهی و آنهم پراکنده و ناهمگون به اهتزاز در می آید و سپس در پستوی خانه ای و بپاس مصلحت نظام به اختفا می نشیند. خدا نکند کسی سخنی از این ناهمگونی بکیان بیاورد، چرا که همانهایی که به تماشای رخسار امامشان در ماه ایستاده و اصرار به یقین میکردند، اینک نیز به حقانیت جریانی سینه جر می دهند که از فردای آن و نیت صادقانه آن ناآگاهند. قانون اساسی که مردم بزرگوار این دیار را صغیر و ابله می انگارد مورد قبولشان است و حکومت آخوندهای فیضیه را پاس میدارند و از دیگر سوی سخن از حق و حقوق مردم میزنند. سایتهای معتبری چون بالاترین به محض اشاره کوچکی به نام یکی از این پرچمداران سبز از ذوق و اشتیان به آستانه انفجار میرسند و چون سوال ساده ای طرح شود، تمام نیروهایشان به تکفیر اتحاد می بندند و الخ...
اینک سوال من: براستی چه کسی آتش بیار این معرکه سیاسی میهنمان است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر